از میخ و گل های کاغذی

ساخت وبلاگ
به انرژی و زمانی فکر می‌کنم که هدر رفت. به درخت بودن، آن درختی که شاخه‌هایش را می‌پرورد،‌غذا می‌دهد، بزرگ می‌کند، شاخه خودش است، تنه‌اش است و ناگهان شاخه‌ی هرگز به شکوفه ننشسته را از خودش قطع می‌کند. همین. این منم، همیشه در حال کندن چیزهایی که برای رشدشان زحمت کشیدم، حتی زمستان نمی‌خشکاندشان، منم، من خود درختم که شاخه‌ام را می‌شکنم. شاید جایی از من می‌فهمد این شاخه میوه‌ای برای دیگران می‌دهد. شاید از این میوه دادن، بایر کردن زمینم و پس نگرفتن خسته می‌شوم که می‌اندازم. شاید دلیل عشقم به سرو همین باشد: سرو‌ْبودگی یعنی آزاد بودن، یعنی میوه‌ای برای کسی نداشتن، سرو بودگی یعنی به جای اینکه پخش و پلا، درختِ توت‌وار خودت را ول بدهی و انقدر میوه بریزی کف پای مردم که یادشان برود این میوه‌ای که می دادی ابراز محبتت بوده، نه برای صرفا سنگ‌فرشی از توت ساختن، بالا بروی. سرو بودگی یعنی عاشق نور بودن،‌ یعنی تا می‌شود بلند شدن؛ سروها اولین نشانه‌ای بوده‌اند که از دور شهری را نوید می‌دادند: کاشان سه سرو بزرگ داشت، که از هر طرف شهر می‌خواستی وارد شوی دیده میشدند (که البته هر سه را در زمانه‌ی وحشت بریدند). سرو بودن یعنی آزاد بودن، یعنی کسی از تو بالا نرود، یعنی تو پیچک‌وار، انگل کسی نشوی.سرو بودن یعنی یکه بودن، جزیی نداشتن: سرو یک کل است، حتی جزئیات و شاخه‌هایش به حتی در هم ممزوجند که نمی‌توانی بگویی این برگ سرو است، یا این شاخه‌اش است، یا این چوب سرو است: همه‌اش فقط سرو است.من سروم. با خودم تکرار می‌کنم من سروم. شاید این همه تفاوت و تنهایی، معنی متعالی‌تری پیدا کند. از میخ و گل های کاغذی...
ما را در سایت از میخ و گل های کاغذی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : m-a-xa بازدید : 183 تاريخ : يکشنبه 24 بهمن 1400 ساعت: 22:12

آمدم خانه و شاخه‌ی ارکیده شکسته بود. هیچکس به من نگفت که شاخه‌ی ارکیده شکسته. همه در سکوت گذاشتند تا خودم تن نحیف‌اش را که برگ‌هایش شل شده، و شاخه‌ی حالا شکسته‌ای که دوتایی انقدر زحمتش را کشیدیم را بی‌سلیقه، میان خاکش جاساز کرده بودند پیدا کنم. احتمالا خانواده همین است: هیچ چیز قشنگ به تو نمی‌دهد و هر چیز قشنگی که خودت ساخته‌ای می‌شکند و همیشه طلب‌کار است. همیشه ناقص بوده‌ای.مثل بچه‌ی دو ساله، حی بدتر. بی‌خجالت، بی‌مسئولیت، خود را به خواب زن. حس می‌کنم هر تعلقی که در من بوده باسمه‌ای بوده، کشش و بندی نبوده، من خودم را به این آدم‌‌های قدر‌ناشناس همیشه طلب‌کار زنجیر کردم.حداقل الان می‌فهمم، تلاش برای ثمر دادن برای این‌ها، برای اینجا مزدش همین است: برگت از تلاشی که برای میوه می‌کنی چروک و پلاسیده شود، گلت را خشک کنی که میوه شود، میوه‌ات را سنگین روی سرت حمل کنی، ما‌ه‌ها و ماه‌ها و ماه‌ها و همه‌ی زحماتت را آدمی بی‌شعور با بی‌مبالاتی‌اش بشکند، و مسئولیتی هم راجع به آن احساس نکند. تو می‌مانی با همه‌ی زحمت‌های -حالا- هیچ شده‌ات، میوه‌های نرسیده خشک شده‌ات، زحمت مدام بی‌ثمر: خسته شدم. از میخ و گل های کاغذی...
ما را در سایت از میخ و گل های کاغذی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : m-a-xa بازدید : 111 تاريخ : يکشنبه 24 بهمن 1400 ساعت: 22:12

اولین بار سر کوچه دیدمش، ماسکم را برداشته بودم که تخیلی زیباتر از واقعیت من نکند و بعد توی ذوقش بخورد، کیف خیلی سنگینم را هم برده بودم که بعد قرار برگردم دانشگاه. روی میز کنار باغچه نشستیم، حرف‌های معمولی، تکرار هزارباره‌ی شوخی، نگاه و سعی در به خاطر سپردن (هیچ از صورتش آنوقت یادم نمانده)، نشان دادن کلیپ بامزه، پیدا کردن دوست‌های مشترک، او که رفت بالا نماز بخواند، تکه‌ی کوچکی از پرچین که شکست و خیلی موذیانه سر جایش گذاشتیم، اشتراک غذا، چایی پشت چایی، فرود شب، ۸ ساعت حرف -عملا- بی‌وقفه، تذکر مسئول کافه که «ممنون میشم بلند شید».وقتی رفته بود نماز، توی باغچه یک بید بزرگ و پشمالوی سفید دیدم که تقلا می‌کرد، احتمالا خیلی وقت آنجا بود، ولی من چند ساعت بعد از آمدنمان دیدمش. رو روی میز واررسی‌اش کردم: پا نداشت و بال‌هایش کنگره‌کنگره شده بود. همه جایش مورچه چسبیده بود. مثل فرشته‌ای بود که هبوط کرده باشد و حالا زمینیان امکان پرواز دوباره‌اش را گرفته‌اند. البته هنوز بال داشت، ولی برای پرواز باید پایی می‌داشت که روی آن می‌ایستاد. البته که دلم برای تقلایش سوخت و دلم می‌خواست کاری می‌کردم، ولی چه فایده؟ بی‌پا نه روی زمین نه هوا زندگی‌اش ممکن نبود، از مورچه‌های اینجا نجاتش می‌دادم جایی دیگر زمین‌گیر می‌شد. دوباره برش گرداندم همانجا و دیگر نگاهش نکردم که تقلا می‌کند یا نه.بید سپید همان‌روز  و همان‌جا مرد، آن مهری که آنروز و آنجا بین ما افتاد خیلی بعد‌ترش. همانجا بی‌دست و پا رهایش کردیم تا خوراک چیز‌‌های روزمره شود. سپیدی‌اش را لای بوته گذاشتیم و دیگر نخواستیم ذره دره محو‌تر شدنش را ببینیم. بید سپید و پروازش،‌ با تمام عشقش به نور خوراک مورچه شد و قطعه قطعه به تاریکی لانه‌شا از میخ و گل های کاغذی...
ما را در سایت از میخ و گل های کاغذی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : m-a-xa بازدید : 121 تاريخ : يکشنبه 24 بهمن 1400 ساعت: 22:12